کتاب «حفظ صحت»(5) ذر بیان هوا
کتاب «حفظ صحت»،
مؤلّف آن جناب «دکتر میرزا علی خان ناصرالحکماء»
از انجا که دانلود کتابها از اینترنت اغلب با مشکل همراه است، جهت استفاده آسان و همگانی،تعدادی از کتابها با فرمتword برای استفاده دوستان در وبلاگ قرار داده شده است. لازم به ذکر است به دلیل محدودیت در حجم وبلاگ، کتب بصورت فصلهای جداگانه در دسترس می باشد.
«ميرزا عليخان ناصرالحكماء (معروف به دكتر ميرزا علي خان) فرزند شيخ عبدالجليل (طبيب) بن زينالعابدين اصفهاني به سال 1284 هجري قمري متولّد شده است. او كه از فارغالتحصيلان رشته پزشكي مدرسة دارالفنون بود، مدّت 4 سال در همان مدرسه به عنوان معلّم رياضي و پس از آن بعنوان معلّم طبّ، جراحي، كحّالي (چشم پزشكي)، حكمت طبيعي (فيزيولوژي) اشتغال داشت.
او نيز همراه چند نفر ديگر ز پزشكان فارغالتحصيل مدرسه دارالفنون دورة چشمپزشكي را در دورة اقامت دو ساله "كتر راتولد"(Ratulde) از شاگردان دكتر"گالزفسكي" نزد وي گذارند و چنانكه از برخي نوشتهها استنباط ميشود به مهارت و شهرتي دست يافت.
از وي آثاری در زمينه پزشكي به صورت تأليف و ترجمه بجا مانده است، كه كتاب حاضر، در بهداشت فردي و عمومي، نمونهاي از آنها است.
ناصرالحكماء اگرچه در اين كتاب از دانش جديد زمان خود استفاده بسيار كرده است، امّا همچنان ساختار كتاب خود را بر پاية شيوة متداول طبيبان سنتّي، در قالب ستّة ضروريّه طرّاحي كرده است. او در اين كتاب كه بر خلاف اسلاف و معاصرين خود روش آساننويسي را برگزيده است، يادداشتهاي سودمندي نيز براي آگاهي مردم زمان خود از اصطلاحات و اوزان و مقادير اروپائيان درج نموده است.
مطالعة اين كتاب عليرغم گذشت يكصد و بيست سال از زمان تأليف آن هنوز دلپذير و براي محقّقين تاريخ پزشكي و پزشكي اجتماعي جالب ميباشد».
دفتر اوّل
باب اوّل
در بیان هوا
سيّالي است غيرمرئي و شفّاف، بيبو و بيطعم، انضغاط و ارتجاع پذير؛ وزن آن بالنّسبه به آب 001293/0 است يعني در صورتيکه کيل معيني از آب 1000 باشد، وزن همان کيل از هوا معادل خواهد شد با 293/1 و به ثِخَن 65 تا80 هزار متر[1] بر کره ارض احاطه کرده و با آن در حرکات وضعيّه و انتقاليّه همراه ميباشد.
در ترکيب هوا
هوا را که در ازمنة ماضيه جسم بسيط و به عبارت اُخري عنصر پنداشته بودند مخلوطي است از اجزاء آتيه:
اجزاء اصلية آن عبارتست از اکسيژن[2] و اَزُت[3] به نسبت ذيل: صد جزء هوا مخلوط ميباشد از:
كيلاً
وزناً
اكسيژن
93/20
13/23
ازت
07/79
87/76
00/100
00/100
و انيدريدکربنيک[4] که در ده هزار کيل هوا چهار تا پنج کيل از اين بخار يافت شود و بخار آب که در هزار کيل هوا، چهار تا پنج کيل از اين مادّه موجود ميباشد، ولي بر حسب خصوصيّات زمانيّه و مکانيّه و فصليّه اندکي نِسَب مذکوره تغيير کند.
اجزاء فرعيّة آن که غالب، ولي به مقادير قليله در آن موجود است عبارتند از: کربورديدرُوژن[5] (که محتمل است بخار مرداب باشد زيرا كه بخار مزبور عبارتست از پِروتوکربور ديدرُژن) و آمونياک و تيزاب و اسيد اَزُتو[6] و اُزن[7] و يُد[8] و غبارهاي معدني (مانند نمک طعام و سولفات دوسديوم[9] و سولفات دوکلسيوم[10] و سولفات دوفِر[11] و غيره) و ذرّات آليّه و نطفههاي ذوالآلة.
در اثر مُثنّاي هوا
هواي جو در آن واحد، هم غذاي حيات و هم مادة محيطي موجودات زنده سطح زمين ميباشد و لهذا در بدن دو اثر مينمايد: اوّلي عمدهتر و شيميائيِ صرف، و به ملاحظة مزبوره، حيات را عبارت دانند از احتراق يعني مرکب شدن با اکسيژن، و تنفس را اخذِ اکسيژن پندارند از هوا به جهت ضرورت عمل احتراق مذکور.
دويّمي، فيزيکيِ صرف و عبارتست از تأثير هوا از حيث فشار و جفاف و حرکت و حرارت و غيره، چنانچه بر همه کس واضح شده که رياح و اقاليم و اختلاف ارتفاعات بلاد از سطح بحرِ محيط در صحّت بدن مداخله مينمايد پس بر ما لازم است که هريک از دو عمل مزبور هوا را جداگانه مذکور داريم.
فصل اوّل
در باب اثر هوا از حيث غذاي تنفسي
اکسيژن به درون بدن از دو طريق مختلف نفوذ و دخول مينمايد و آن دو عبارتست از ريتين و جلد؛ و بِلاکلام، طريق اوّل عمدهتر [است] و از محاسبات ذيل نيز همين مسأله مستفاد ميشود:
چون انسان در هر دقيقه 16 دفعه نفس ميکشد يعني 16 مرتبه شهيق[12] و 16 مرتبه زفير[13] برميآورد پس تقریباً در هر شبانهروزي 20000 مرتبه شهيق برآورده و در هر شهيقي هم به طور متوسط چون نصف ليتر[14] هوا اخذ مينمايد پس بنابراين در هر شبان روزي 10000 ليتر که قريب ده زرع مکعب است، هوا داخل ريتين انسان ميگردد.
و نيز مقدار دمي که در هر شبانهروز، مجاور 10000 ليتر هواي مزبور ميشود [را] ميتوان به 20000 ليتر تخمين نمود زيرا که قلب در هر انقباضي 180 گرم دَم به توسط شريان ريوي وارد ريتين مينمايد و عِدّة انقباضات قلبيّه هم در هر دقيقه به 70 تا 75 ميرسد. لهذا اگر ما 180 را ضرب به 70 و حاصل را ضرب به 60 که عدد دقايق ساعات است نموده و اين حاصل را به 24 که عدد ساعات ليل و نهار است، ضرب نماييم حاصل کل مقدار دَم وارده در شبانهروز به ريه ميشود مطابق صورت ذيل:
19،584،000 =24×60×70×180
و اين حاصل به حسب گِرَم است و چون به ليتر تحويل شود 19584 ميشود که قريب به 20000 ليتر است. ولي اين 20000 ليتر که مقدار خون وارده به ريه در شبانهروز ميباشد تقریباً نصفش که ده هزار ليتر باشد، جزء جامد خون و عاملِ حقيقي حملونقل اکسيژن ميباشد و اين معادل است با هواي وارده به ريه در شبانهروز، چه آن هم از روي حساب فوق، 10000 ليتر شد.
از ارقام مزبور به سهولت معلوم ميشود که هوا در چه نسبت عظيمي عمل خود را مُجریٰ مينمايد و بنابراين اندک تغيير شيميايي اين غذاي تنفسي با چه قوّتي در تعادل حياتي و به عبارت اُخري در سلامتي اثر ميكند. ولي تنفس جلدي اگرچه ارقامش کمتر [است]، ليکن ضرورتش به جهت حيات، اقلّ نميباشد؛ چه ضفدع مسلوبالريه چون به توسط جلد، تنفس تواند نمود تا مدتي حيات دارد و زندگي مينمايد و نيز اگر بدن بَقَری را به قطران آلوده نمايند يا آن كه انساني به وساطت احتراق عمدة بَشَرهاش فاسد شده باشد، احساس برودت نموده، به حالت اختناق حقيقي درگذرد و حال آنکه از ريتين خود به آزادي تنفس ميكند.
از اين رو احتياج اصلي و عمدة حيات به حمامها و شستوشوي جلد و تمام مطالبي که اسباب صحّت و سلامتي جلد ميشوند، معلوم ميگردد.
اکسيژني که علت احتراق ميباشد چون به طُرُق مزبوره وارد دَم شد و بدان واسطه به اعضاء رسيد به جهت توليد انيدريدکربنيک با کربن[15] و به سبب توليد بخار آب با ايدروژن[16] مرکّب ميگردد و دو بخار محصول مزبور به اعانت دَم در سطح بدن آمده و به وساطت ريه و جلد مندفع شده و به هواي جو داخل گشته، آن را فاسد مينمايد؛ يعني به جهت تنفس، هوا را غيرصالح ميكند.
در اثر هواي محبوس
پس موافق آنچه ذکر شد هوايي که به وساطت تنفس دفع شد فاسد و به جهت حفظ حيات نالايق ميباشد، چنانچه گفتهاند نفَسِ انسان، قاتل انسان است و از روي بعضي تجارب هم همين معني مستفاد ميگردد. مثلاً اگر مرغي را در زير سرپوش بلوري که بهکلي از اطراف مسدود باشد قرار دهند در اندک زماني درگذرد و مرگ مرغ وقتي در رسد که تقریباً تمام اکسيژن جوف سرپوش معدوم گردد. ليکن بايد دانست که اگر اکسيژن هم بهقدر ضرورت تنفس آن وارد سرپوش نمايد، باز هم به همان سرعت آثار مرگ در آن پيدا ميشود، زيرا که در هواي محبوس علاوه بر انعدام اکسيژن سبب ديگر هم که انباشته شدن انيدريدکربنيک باشد نيز مورث هلاکت گردد و علّت آن است که بخار مزبور موافق قانون فيزيکي، به وساطت فشار مخصوص خود منع دفع شدن انيدريدکربنيک محتويّه در خون را مينمايد. حال اگر علاوه بر ادخال اکسيژن در تحت سرپوش، انيدريدکربنيک محصوله از تنفس را هم بيرون کشند باز هم مشاهده شود که حيوان مزبور موتش، منتهىٰ پس از مدت بيشتري در رسد ليکن اين مرتبه علت، نوع ديگر و آن بخار آب مندفعه است که مادّه حيواني بينهايت فسادپذير سمّياي را به حالت تعليق نگاه داشته و بدين واسطه حيوان را مسموم ميكند.
از قرار مزبور سه سبب مختلف که هر يک بالانفراد به جهت هلاکت کفايت مينمايند، دفعة واحدة به جهت حصول اختناق کوشش ميكنند و به واسطه اسباب مزبوره است که غالباً در محابس و مساجد و تماشاخانهها مردم به حالت اختناق در افتند و نيز کثرت جمعيت اماکن، يعني عدم تناسب بين ساکنين و مقدار هواي تنفسي، به تنهايي مورث امراض وافده[17] از قبيل محرقه و مطبقه و غيرها گردد. ولي اختناق شديد مزبور علياَيّحال چندان مخوف نيست زيرا که غالباً قبل از رسيدن موت علاماتي از قبيل کسالت و غيرها حادث شود که اسباب توجه پرستاران به حالت مريض گردد، ليکن نوع ديگري از اختناق هم موجود ميباشد که بطيء و نامعلوم و هزار درجه خوفش از نوع سابق زياده ميباشد، زيرا که هر وقت نقصاني از حيث کيفيّت يا کميّت در هوا پديدار شود، واقعة مزبور رخ نمايد و اين حالت هم کثيرالوقوع است مانند کارخانجات بد هوا و خانههاي قليلالوُسعه که در آنها اشخاص کثيري سُکنىٰ دارند و لهذا مسموميّت بطيء مخفي، بدون علائم واضحه از قبيل اوجاع و قي و سقوط و مرگ فوري حاصل شده و بهتدريج سلامتي را فاسد کرده و چون لوازم احتراق موجود نگشته، عليالاستمرار بر بطوء آن ميافزايد و کانون مزبور که عين حيات است متدرّجاً رنگ شعلهاش کم شده و ضعفش زياد گشته و اين حالت بدن را در معرض هرگونه افت قرار دهد، اعمّ از اينکه کلي باشد يا بسيار جزئي و همين که بر بدن صدمه وارد آمد، مرضي مانند سل که غالباً در اماکن پرجمعيت از اثر اين عدم کفايت غذاي تنفسي است پديدار ميگردد.
قوانين حفظ صحّتيّه
جهت رهايي از چنين خطر بايد حدودي را اختيار نمود که تعيين و تقدير آنها به اعانت علوم رياضي، کمال سهولت را دارد و ذيلاً بهطور تحقيق طرز تعيين ارقامي که بيان فساد هوا را مينمايد نگاريم:
در رفع مفاسد هوا
چون انسان بهطور متوسط در هر ساعتي 16 ليتر انيدريدکربنيک دفع مينمايد و اگر از بخار مزبور در هزار جزء هوا، چهار جزء يافت شود هوا را به جهت حيات غيرسالم ميكند و مترمکعب هم چون مرکب ميباشد از هزار ليتر، پس انسان در هر ساعتي چهار مترمکعب هوا را فاسد مينمايد. لکن عدد مزبور کمال نقصان را دارد، چه يک هزارُم انيدريدکربنيک هم به جهت حصول اعراض مرضيّه کافي و به علاوه بخار آب مندفعه نيز اسباب فساد هوا شود؛ لهذا بعضي در هر ساعت 20 مترمکعب هوا را به جهت تنفس لازم دانند ولي بهطورکلي موافق تخمين صحيح، انسان را در هر ساعتي ده مترمکعب هوا کفايت ميكند، پس به جهت آنکه هوا سالم ماند يعني صلاحيت تنفس را داشته باشد بايد در هر ساعت ده مترمکعب هواي خالص به انسان رسانند و اين حکم محقّقي است که به جهت حفظ صحّت، ضروري و در انعدام آن، صحّت بدن نيز رو به انتقاص ميگذارد و اکنون طرز استعمال آن را در عمل حيات مذکور خواهيم داشت. من باب مثل فرض ميكنيم در اطاقي شخص واحدي شبي 8 ساعت بياسايد، از روي محاسبات سابق چنين مستفاد ميشود که به جهت آن شخص 8×10 يعني 80 مترمکعب هوا لازم ميباشد ولي افسوس که اطاقهای معمولي چنين وسعتي ندارد که قابل احتواي اين مقدار هوا گردند و بلکه غالب اطاقهاي خواب وسعتشان به طور متوسط از 25تا35 مترمکعب تجاوز نمينمايد و معذالک اکثر اوقات هم دو يا سه نفر در آنها ميخوابند و بنابراين به 150 تا 250 مترمکعب هوا احتياج پيدا ميکنند و اکنون بايد بدانيم که با اين عدم تناسب و ابعاد محدوده چگونه بايد به مقصود خود نايل و به حيات غذاي ناگزير آن را تفويض نماييم به وساطت تهويه.
تهويه
عبارتست از تجديد لاينقطع هوا که در فضاهاي بدون مانع به وساطت حرکات عمودي و افقي تودة هوايي برقرار ميگردد. امّا در مساکن ما که از جهات سِتّه مسدود است بايد آن را مصنوعي به عمل آورد و به جهت اين کار آلات قوية مرکّبة عديده اختراع نمودهاند که بدان واسطه هواي اماکن بسيار بزرگ مانند سربازخانهها و تماشاخانهها و مريضخانهها و مدارس و مساجد را تجديد مينمايند، ولي در مساکن کوچک و دهقاني و مردم قليلالبضاعه ممکن است با مخارج قليلي عمل مزبور را بدون اسباب، مُجریٰ داشت.
بخاري دودکشدار معمولترين اسباب اين کار است؛ چه اگر آن را بيفروزند مقدار عمدهاي از هواي گرم اطاق را بهعلت خفّت وزنش به خارج برده و در عوض عليالاتّصال هواي خالص بيرون را از روزنههاي در و پنجره به درون اطاق وارد مينمايد و اگر آن را خاموش کنند، اقلاً اسباب ارتباط هواي محبوس با هواي آزاد گردد، لهذا اطاقهاي خواب هميشه بايد داراي دودکش باشد و در تابستان هم، چنانکه رسم است، نبايد آن را به اعانت درب بخاري مسدود نمود تا آن که جريان هوا برقرار بماند. طرز مزبور اگرچه در صورت افروختن آتش و روزنه داشتن در و پنجره کمال فايده را دارد ليکن در غير اين حالت، ناقص و غيرکافي است. پس هرگاه عدم کفايتي در وسعت و فضاي اطاق خواب پيدا شد بايد در ديوار اطاق يک يا چندين سوراخ کوچک احداث نمود تا از آنها هوا تجديد شود. حال اگر آن ثُقبه منحصربهفرد باشد، بهتر آن است که آن را در نزديک طاق و اندکي مايل به سقف قرار دهند تا آنکه هواي بارد به عوض آنکه به شخص نائم رسد به طاق برخورده و پراکنده شده، به تأني نزول نمايد. و اگر بخواهند چندين ثُقبه احداث کنند، مصلحت در آن است که بعضي را در اجزاي تحتاني مثلاً در کف اطاق و برخي را نزديک به طاق قرار دهند تا اينکه هواي فاسد که احرّ و اخفّ است از ثُقَب فوقاني خارج و هواي خالص که ابرد و اثقل است از ثُقَب تحتاني وارد گردد و در وقت ضرورت احداث دريچه يا ثُقبه در شیشههاي فوقاني به جهت اطمينان ورود اکسيژن ضروري کفايت ميکند. اگر به فايدة هر يک از افعال مذکوره برخورند بدون زحمت مجریٰ توانند کرد و اکثري از طوائف که از اين نکات مقدماتي بياطلاعند، 8 ساعت از هر يک شبانهروز را اقلاً در اطاقهاي تنگ سُکنىٰ ميگيرند که صبحها بوي مُخَنِّق [18] آن فساد مهلک هوا را اثبات ميكند و عدم اطلاع بر چنين احتياط سهلي مورث اکثري از امراض حادّه و مزمنه گردد.
ماندن در مزارع در مجاورت هواي زياد تا يک درجهاي تکافي اختناق ليلي را نموده، سلامتي را محافظت مينمايد؛ ولي اگر مرض يا واقعة ديگري خروج از رختخواب را ممتنع نمايد، اثر هواي فاسد در آنجا هويدا گشته، مريض و مجاورينش را در معرض خطر عظيمي که متمادي است قرار ميدهد، ولي به خصوصه اين واقعه در محلهاي فقرا رخ نمايد که در آنجا غالباً تمام يک طايفه در اطاق واحدي سکنىٰ ميگيرند و محل چنين آفات رديّه واقع ميشوند. پس بر خوانندگان اين مطالب و بر مطّلعين اين مسطورات واجب و لازم است که چنين نکات عملي سهل بدون خرجي را در ميان مردم رواج داده و جان چندين هزار نفس را از معرض آفات برهانند. و در صورتيکه در محلي مريض موجود باشد عمل تهويه وجوبش زياده ميگردد، چه غالباً در چنين مواقع ابواب و پنجرهها را بهکلّي مسدود نموده و آناً فآناً بر فساد هواي دروني و عدم خلوص آن افزوده ميشود و اين خطاي مهلکي است، چه انسان سالم در صورتيکه به هواي خالص احتياج داشته باشد، به جهت مريض که تعادل بدني او به هم خورده و يا مرض در مقام مجادله برآمده، البته هزار مرتبه لازمتر و واجبتر ميشود و بلکه اين لازمترين موقعي است که بايد به حيات، غذاي صرف خالصي داد تا به هيجان آيد و مستعد جدال گردد و مرض را مغلوب و منکوب سازد. در صورتيکه مرض هم مُسري باشد البته احتياطات تجديد هوا به طريق اولىٰ لازمتر شود و در چنين حالتي فايدة اين عمل تنها به مريض نميرسد بلکه جهت پرستاران هم خالي از فايده نخواهد بود، زيرا که در اين حالت هواي اطاق علاوة بخارات فاسدة محصولة از تنفّس، حاوي ذراتي است که آن، جسمهاي بسيار صغير عَفِنة مخصوصه ميباشد که هم حامل و هم مادة سرايتاند و مواد عَفِنة آبله و حمّاي مطبقه و محرقه و ديفتري حلق وحنجره و غيره به طرز مزبور منتشر و پراکنده ميگردند و در اين صورت هواي محيط بر مريض نه آن است که فقط به جهت تنفس، غيرخالص است بلکه بنفسه نيز مهلک ميباشد، پس در چنين صورت لاينقطع بايد هواي اطاق را تجديد نمود.
فصل دويّم
در باب هواي جوّ
1. رياح و اسباب آثار آنها
رياح عبارتند از جريانات هوايي و سبب آنها، اختلافات درجة حرارت و بنابراين اختلاف وزني است که مابين نواحي مختلفةالبُعد هوا حادث ميگردد، بدين طريق که هوا در مجاورت زمين حرارت پيدا کرده و مانند دودي که از دودکش صعود مينمايد، مرتفع شده و جريانات صعوديّه اخذ نموده و بعد به اندازهاي که فشار نقصان يابد منبسط شده و برودت پيدا کرده و ديگر ميل صعود نکند و در آنجا که نقاط مرتفعه هوا است، از نواحي حارّّه به سمت نواحي بارده، جريانات افقي اختيار مينمايد.
رياح در بدن به سه طريق اثر ميكنند: جرّثقيلي که اسباب سرعت تبخير عرق و اندفاع آب از ريه شود و فيزيکي که از حيث حرارت و جفاف اثر نمايد و فيزيولوژيکي که به اعانت نطفههايي که با خود حمل و نقل نموده تأثير ميكند و کليّةً هر بادي چون اسباب سهولت تبخير ريوي و جلدي ميشود علت تبريد بدن گشته، لهذا مورث سرماخوردگي و ذاتالريه و اوجاع مفاصل و غيرها گردد.
بادي که اندک برودت داشته باشد جلد را تحريک نموده و دَوَران دَم را سريع کرده بدن را تقويت نمايد.
بادي که حارّ و يابس باشد خاصّه اگر حرارت آن هم در کمال شدت باشد، مانند باد سموم خطرناک در مدت 20 دقيقه، بقر را به هلاکت رساند.
باد حارّ و رطب چون رطوبت آن مانع تعريق است و منع تبريد لازمة بدن را نمايد، مضرّ و مفسد ميباشد.
رياح رطبه، چه حارّ و چه بارد، داراي دو نتيجه رديّه ميباشند: يکي آنکه تنفس را بطيء کرده و بدان واسطه احتراقات و شدّت عمل حياتي نقصان يابد؛ چنانکه در ساکنين نواحي رطبه، مشاهده شده که تنبل و در ظاهر لَخت و سست ميباشند و ديگر آنکه اعمال جلديّه را مختل نموده و غشاء مخاطي که جلد دروني حقيقي است به جهت اتمام و اکمال عمل جلد خسته شده و لهذا انواع و اقسام رَمَد و خناق و نزله و غيرها حادث گردد. رياح يابسه، چه حارّه و چه بارده، سبب تحريک سلسلة عصباني شوند.
قوانين حفظ صحّت
هميشه بايد از رياح حارّه و رطبه اجتناب کرد و در صورت ملالت و لاغري و بيقوّتيِ بدن، در صدد تجسّس رياح يابسه و بارده برآمد و در ممالک رطبه ميبايد بطوء احتراقات بدنيّه را به اغذيّه مقويّه و مشروبات محرکه و کثرت حرکات عضله يعني ورزش و به استعمال آب سرد، معالجه و تکافي نموده و مُتلبّس به البسة حارّه شد و کفشهاي ضخيم بر پا کرد و ناشتا از منزل بيرون نرفت و کليّةً نبايد مساکن را مَهَبِّ رياح شديده قرار داد، خاصّه اگر عبور آنها از مرداب يا قبرستان يا کارخانه يا مزبله يا غيره باشد و ابوابي را که مواجه چنين رياح باشند نبايد مفتوح نمود.
2. اقاليم
اقاليم به وساطت هواي جوّ و آب و خاک و مجموع اشياء محيطة ديگر که در آنها واقع ميباشيم، در بدن اثر نموده و برحسب اختلافِ اثرِ متّصل و متمادي آنها نتايج متعدّد غيرمتشابهه بُروز و ظهور پيدا ميکنند و چون در اقاليم مختلفه اجزاي مزبوره آنها و حالات اجسام آليّه و اعمال بدنيّه و صفات و مذاق و عادات به يک نهج نيستند، لهذا امراض آنها هم متفاوت ميباشند و بنابراين هر اقليمي به جهت خود قانون حفظ صحّت مخصوصي دارد؛ ليکن تاکنون از براي مرض واحد در آفاق مختلفه علامات متغيره و معالجات متفاوتهاي پيدا نکردهاند و چون کيفيات اجزاء اقاليم، مختلف گرديده است عدم تشابهي در آنها دست داده، لاجرم آنها را به طبقات عديده منقسم نمودهاند که اصول آنها عبارتست از اقاليم حارّه و بارده و معتدله.
اقاليم حارّه
اقاليم حارّه يا بين انقلابي، که در طرفين خط استواء تا 30 درجة عرض رفته، به جهت مقاومت با حرارت، تبخير ريوي و جلدي را زياده کرده و تمام مايعات بدنيّه را به سمت سطح آن مايل نموده سبب تبريد بدن گردند و لولة هضمي نيز بدين واسطه جفاف پيدا کرده و تحريک شده، اقسام اسهال و ذوسنطاريا و يبوست و سوءهضم پديدار گردد و کبد براي توليد صفراي مفرط به اعلىٰ درجه عمل نمايد و بنابراين اغذيهاي را که خيلي قابل احتراق است و مُولّد صفرا و باعث ازدياد حرارت دروني ميشوند به مصرف رسانيده مورث امراض و اورام کبديّه گردد و حرکت که منشاء حرارت است به نهايت قلّت رسيده، ضعف عَضَلي و بيحرکتي و بيحسّي پديد آيد و جلد که از توليد مفرطِ عرق تحريک شده متورّم گردد و بدين سبب اقسام جذام و داءالفيل دررسد و تغيیرات شديد ليلي و نهاري، علّت کثرت انواع چايِشها شود و در فصل باران هم مواد عَفِنة وافده متصاعد گشته، اقسام حُمّيّات و محرقه و طاعون و حُمّاي اصفر حادث گردد.
قوانين حفظ صحّتيّه
در اقاليم و ازمنة حارّه، أغذية لطيفهاي که نصف آنها نباتي و نصف حيواني باشد، معمول داشته و از محرّکات اجتناب کرده و آناً فآناً از سلامتي جلد، مُخبر و مطّلع بوده از تمريخات و استحمامات و استعمالات آب غفلت نورزند. حرکات بدنيّه را نيز بايد به قدر قوّه محدود نمود زيرا که مورث عرق و تبخير آن گشته و لهذا انواع چايشها رخ نمايد و در وسط روز که هنگام شدت حرارت است از خواب قيلوله نيز نبايد غفلت ورزيد.
اقاليم بارده
[در] اقاليم بارده، که از 60 درجة عرض تا به قطبين ميروند، اوضاع بهکلي برخلاف سابق ميباشد، جلد و کبد به ملاحظه صرفة حرارت و عدم اتلاف آن، عملشان به منتهىٰ درجة قِلّت رسيده و بالعکس عمل هضم به ملاحظه آنکه حتيالامکان مواد قابل احتراق را بيشتر جزء بدن نمايد به کمال شدت مُجریٰ شود و چون کميّتِ دَم به جهت اعطاء اکسيژن زيادتري براي احتراق، ازدياد پيدا ميكند دَوَران، بطيء گردد و سلسلة عصباني هم سکون و راحت اختيار نموده تفکرات، بطيء شوند.
قوانين حفظ صحّتيّه
در چنين اقاليم، اغذية اَزُتدار و ايدروکربوردار مانند اقسام لُحوم و دُسوم و تخمهاي طيور و اَدهان و قند و چاي و قهوه را بايد معمول داشت تا آن که حتيالامکان بيشتر مواد احتراقپذير به کانون حياتي رسد، و حرکت را که منشأ عمده حرارت است بايد غالباً به عمل آورد و بدن را با البسة حارّه و ضخيمه پوشانيد.
اقاليم معتدله
منطقة مزبوره، که قسمت عمدة ايران هم در آن واقع است، وسعت آن به اندازة ثلث سطح زمين و معذالک حاوي دو ثلث جمعيت کرة ارض است و از 30 درجة عرض تا 60 درجه، ممتد گرديده، نقاط اوسط اين اقاليم، عمل جهاز تنفس را کم کرده و حصول حرارت حيواني را ضعيف نموده و بر عمل کبد اندکي افزوده و ترشح صفرا را زياد کرده، ترشح منوي و تنفس جلدي را نيز اندکي ميافزايد و تمام آثار حيات آليّه را ضعيف نموده، کمکم صفات و خواص مزاجِ صفراويِ لنفي بروز و ظهور پيدا کرده، جلد بيرنگ و دَوَران دَم اقوىٰ و بنابراين نزفالدمها، خاصّه رعاف و بواسير، کثيرالوقوع شود؛ اعمال هضميّه، بطيء و بزاق و رطوبت معدي و بانقراسي و مواد مدفوعه و مترشحه و بول به طور وضوح نقصان پيدا کند و قواي عقليّه بهزودي ضعف پيدا کرده، خلاصه حساسيت شديد باعث تحريک سلسلة عصباني شود.
پس بايد منطقة مذکوره به وساطت تغييرات مزبورة اعمال بدنيّه مانند سبب مستعدکننده عامّه مُمرضه، در بدن اثر نمايد و ساکنين چنين اقاليم، مستعّد عدة زيادي از امراض جلديّه و داء افرنجيه و اورام و دَماميل کبديّه و آفات عصبانيّه و فلغمونياي مِعاءِ دِقاق و غِلاظ و ذوسنطاريا و بولالدم و بواسير و محرقه و امراضِ دِماغي حادّ و حُمّيّات نائبة ساده و نوبة غَشي و غيرها ميباشند ولي سرحدّات منطقة مذکوره از همه حيثيت، مشابه و معاين مناطق مجاور خود است.
در باب ايران
خطّة مزبوره مابين خط متحدالحرارة 20 درجه که از قسمت جنوبيِ بحر خزر گذشته و خط متحدالحرارة 25 درجه که از قطعة شماليِ خليج فارس عبور مينمايد، از 25 درجة عرض تا 40 درجه ممتد گرديده و تمام اوضاع اقليميّه در آن ديده شده چنانکه در سمت مغرب، سلسلة بزرگ جبال غربيّه و قلل مرتفعه و درّههاي عميقه موجود در جنوب، صحاري و سواحل خليج فارس و بحر عمّان که در مجاورت آنها حرارت شديدي موجود است، مشهود ميگردد.
و کليّه ايران را سه اقليم عمده است:
(1) ناحيه سواحل بحر خزر که اندکي مرتفع و غالباً حرارت آنجا از حرارت هندوستان اشدّ و اقوىٰ ميباشد ليكن زمستان هوا كمال ملايمت را دارد و فقط از حيثيت رياح معتدلهاي كه از بحر خزر عبور مينمايد اندكي غيرسالم ميباشد و هميشه بهعلت مجاورت با بحر مزبور و با مردابها و باطلاقهاي عديدهاي که در مازندران و گيلان موجود است مرطوب ميباشد.
(2) قطعة فلات مرکزي که در شمال آن پايتخت مملکت واقع و از تپهها و کوههاي مرتفعه محدود گرديده است. زمستان اين اقليم بالنّسبه سرد و تابستان آن بسيار گرم، هُبوب [19] رياح خاصّه قريب به اعتدالين كثير و شديد است. در فصل تابستان ايّام بسيار گرم [است] ليکن ليالي آنها هواي صاف خنکي دارد. آسمان، صاف و شبها، نيکو و روشنايي قمر و کواکب، مطبوع و حيرتانگيز است. جبال کردستان و آذربايجان بهعلت رطوبت جنگلهاي انبوه و سردرهمي که در حوالي آنها واقع است زياده به اعتدال نزديک است.
(3) قطعة سيّم از فلات مرکزيّه تا سواحل خليج فارس کشيده شده. در اين ناحيه اوضاع بهکلّي تغيير يابد، رياح صحاري هوا را در تابستان خشک کرده، غالب مسافرين را به هلاکت رساند. گاهي بارانهاي سيلانگيز نواحي بينانقلابي تپهها را فروگرفته و ساير ايّام سال از بيآبي خشک ميباشد. شمال ايران در فصل زمستان داراي بارانهايي فراوان و در مرکز آن بهندرت بارندگي شود و جنوب آن به وساطت بارانهايي که از اثر رياح منتظم و متناوب بحر هندوستان است، مشروب شده و اگر رياح مزبوره از سمت جنوب غربي وزد و يا حاوي رطوبت کثير بحر هندوستان باشد سيلانگيز شوند.
امراض شايعه در مملکت ايران
حُمّيّات نائبة، کليّةً شديد و در تمام ممالک خاصّه در نواحي مجاور بحر خزر و خليج فارس و در درههاي عميق و سواحل درياچهها و رودخانهها و فلات مرکزيّه و اصفهان و در سنوات اخيره بهخصوص در طهران بروز و ظهور دارند، ليکن در نواحي کوهستاني حُمّيّات مزبوره کمتر ديده شود.
حُمّيّات دائمه و متّصله از قبيل حُمّيّات معدي و مطبقه و محترقه نيز کثيرالوقوع است. حُمّيّات بثوريّه خصوصاً حُمّاي جُدَري که غالباً مهلک است نيز به نهج مزبور ميباشد. سرخجه غالباً جَيِّد و عاقبت آن بخير است. مخملک، چه با ديفتري و چه بدون آن، در اين اواخر ردي و بهطور عموم بروز و ظهور پيدا کرده.
امراض اعضاء هضميّه بسيار و کثيرالعروض و در نواحي جنوبي و حدود صحاري و در طهران هم وجود دارد. ذوسنطاريا و ورم کبد تقریباً مانند آلام معده و اسهالات متعدّد است.
امراض صدري در نواحي کوهستاني متعدّد ليکن در جلگهها نادرالوقوع است، سل کليّه نادر ولي در اين اواخر خاصّه در طهران شايع گشته و امراض متشبّث به قلب و اعصاب کثيرالوقوع است. تشمّسات غالباً مورث هلاکت مجهولالسببي گردد.
اوجاع مفاصل اگرچه بهصورت وَجَع مفاصل حادّ هم باشد غالباً مُؤدّي به امراض متشبّثه به قلب گرديده و در کوهستانها و فلات مرتفعه غالباً حادث گردد.
داءالإفرنجيه،کثيرالوقوع و بطيءالزوال و بدون خطر است، ليکن گاهي آثار رديّه بسيار خطيره در چشم باقي گذارد.
امراض جلديّه، چه حادّ و چه مزمن، خاصّه اگزما و کچلي و سالک در اطفال شايع و کورک و ورم اورده و اوعية لنفيّه بعد از طفوليت حادث و عارض شود. خنازير در اين اواخر شيوع پيدا کرده. جذام در سمت شمال مخصوص بعضي نقاط و رشت ميباشد. داءالفيل نادرالوقوع ميباشد. وبا عموماً متعدّد و خطير، طاعون هم به نهج مزبور ميباشد. ديفتري حلق هم در اين سنوات، کمال شيوع را دارد ولي ديفتري حنجره و حفرتين اَنف بدان شدت نيست.
قوانين حفظ صحّتيّه
در اين اقاليم هنگام برودت هوا بايد بر وفق قانون حفظ صحّتي ممالک بارده رفتار کرد و در اوان حارّه، مطيع قوانين حفظ صحّتي ممالک حارّه شد و در ازمنة معتدله، بايد حدّ وسط را اختيار نمود.
[1]. متر: واحد طول ميباشد و تقريباً معادل است با پانزده گره و نيم. و يك جزء از ده هزار هزار جزء فاصله قطب شمال است از خط استواء.
[2]. اكسيژن: عنصري است بخاريّه و قابل احتراق، بيرنگ، بيبو، بيطعم [كه] به وساطت برودت و فشار مُستحيل مايعي شود بيرنگ و از عناصر عمده آب و هوا و انساج حيوانات و نباتات و غيره ميباشد.
[3]. اَزُت: عنصري است بخاريّه، بيرنگ، بيبو، بيطعم، احتراق ناپذيرو تقريباً جزء عناصر تمام اجسام حيواني و نباتي است.
[4]. انيدريدكربنيك: جسمي است بخاريّه، بيرنگ، بيبو، با طعمي اندكي ترش. وزن آن اثقل از هوا، مستحيل مايع و جامد هم گرديده است. غالباً هم محصول احتراق و تنفس ميباشد و از تركيب آن با آب اسيد كربنيك بدست ميآيد.
[5]. کربورديدرُوژن: تركيباتياند هوايي و متعدّد، مركب از كربن و ايدرژن و از حيث خواص و منشاء با يكديگر مختلف و به حالت بخار و مايع يا جامد باشند.
[6]. اسيد اَزُتو: كه پراكسيدو ازت نيز گويند، بخاري است كه به وساطت برودت مستحيل به مايعي شود آبي رنگ و تيره.
[7]. اُزُن: اكسيژني است كه از اثر برق الكتريسيته بوئي تند و رنگ آبي پيدا كند.
[8]. يُد: عنصري است جامد و خاكستري رنگ با بوي شبيه به كلر و بُرم و در آبهاي معدني و آب دريا و در نباتات بحري و اندكي در هوا موجود است.
[9]. سولفات دوسديوم: از حيث تركيب و اثر و قدر شُربت شبيه است به نمك فرنگي.
[10]. سولفات دوكلسيوم: عبارتست از گچ.
[11]. سولفات دوفِر: زاج سبز است.
[12]. شهيق: فرو بردن نفس است.
[13]. زفير: برآوردن نفس است.
[14]. ليتر: واحد كيل است و معادل ميباشد با 653/3 كره مكعب، يعني ظرفي است كه هر ضلع آن تقريباً به طول يك كره و نيم باشد و وزن يك كيل آب از آن ثلث من تبريز ميباشد.
[15]. كربن: عنصري است جامد، بيطعم، بيبو، اذابه ناپذير و مادّه اصلي احتراقات است. خالص آن در طبيعت عبارتست از الماس و زغال ولي زغال بدان خلوص نيست و علاوه بر كربن املاح معدني دارد.
[16]. ايدروژن: عنصري است بخاريّه، بيطعم، بيبو، بيرنگ و از تمام اشياء خفيفالوزنتر و به وساطت برودت و فشار مستحيل به ميعان شود.
[17]. وافده: از «وفده»: به رسالت آمدن.
[18]. مُخَنِّق: خفه كننده.
[19]. هُبوب: وزيدن.